پانیذپانیذ، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

پانیذ کوچولو

کنفرانس

امروز پانیذ در مهد کودک کنفرانس داشت . موضوع کنفرانس هم ایران بود که از بین لیست خودشون انتخاب کرده بودیم.   چند روزی بود که یه چیزایی باهاش کار کردم و امروز خوب تونست کنفرانس بده خیلی جالب و بامزه بود . محیط بچه ها خیلی دوست داشتنی و لذت بخشه بچه ها همۀ هواسشون به پرچمهایی بود که پانیذ براشون آورده بود. آخر کنفرانس بچه ها سرود ای ایران رو هم خوندند و پانیذ من اولین کنفرانس را در زندگی ارائه داد . امیدوارم که کنفرانسهای بعدی هم در زندگیت به خوبی از پسش بربیایی. اینجا من کنارت بودم و تونستم بهت کمک کنم ولی بقیه رو باید خودت به تنهایی بگذرونی .   دوستت دارم عزیزم . می بوسمت   ...
2 بهمن 1392

ورود به سایت نی نی وبلاگ

سلام با معرفی دوستان به این سایت اومدم تا بتونم بهتر عکسهای پانیذ گلم را قرار دهم. پانیذ جان خیلی دوستت دارم . هرچی ازت بگم کم گفتم . عکسهای مهد کودکت که تازه انداختی خیلی قشنگ بود و من خیلی ها رو سفارش دادم و یکی رو هم ب انتخاب کردم که بزرگ کنند چون خیلی خوشگل شده بودی با اون کلاه بزرگ و پر دور گردنت مثل خانومهای دهه 80 میلادی شده بودی و من خیلی خوشم اومد. تازگی ها با ماهک که دختر همسایمون هست دوست شدی و خونه همدیگه میرید. ماهک هم مثل تو دختر خوشگل و نازیه که از تو یکسال کوچکتر و خیلی هم بامزست. حتماً تویه فرصت عکس می گیرم واینجا قرار میدم.   ...
2 بهمن 1392

رسیدن بهار و سال نو

    عیدت مبارک دختر گلم   امیدوارم که همیشه سالم و تندرست باشی سال ۹۰ هم با تمام فراز و نشیبها گذشت هرچند برای ما سال زیاد خوبی نبود و عمه لیلا رو از دست دادیم و برای همیشه مارو ترک کرد ولی امیدوارم که این سال جدید سال خوب و سرشار از سلامتی و تندرستی برای همه و همینطور تو دختر گلم باشه. امسال اول عید تهران موندیم و قراره که آخرهفته بریم شمال. پانیذ گلم که دلش برای هلنا و حمید رضا خیلی تنگ شده و مرتب میگه بریم شمال . راستی جمعه پیش هم رفتیم شهر بازی و پانیذ کلی اونجا خوش گذروند و همه بازیها رو سوار شد و قرار شد که بازهم در فرصتهای بعدی بریم.  راستی یادم رفت بگم ، دو هفته پیش از عید پانیذ آبله م...
2 بهمن 1392

روز جهانی کودک

امروز مراسم روز کودک توی مهد برگزار شد. بچه ها توی حیاط با عمو مهرداد جشن داشتند و کلی بهشون خوش گذشته. من خودم نتونستم برم ولی مامان یکی از بچه ها رفته بود و از اونا عکس گرفته بود و به من نشون داد. پانیذ هم از مامان خواسته که یه عکس تکی ازش بگیره و اونهم گرفت  و به من نشون داد و من ازش خواستم که حتماْ عکسها رو به من هم بده تا اینجا اگر بتونم بگذارم.   پانیذ که عمو مهرداد رو خیلی دوست داره برای اینکه آهنگهای شاد و قشنگ میخونه و پانیذ ما هم که عاشقه رقصیدنه. توی خونه هم اگر مشغول هرکاری باشه وقتی آهنگ شاد میشنوه پیداش میشه و میرقصه و تازه از من هم میخواد که همراهیش کنم.   خدا به داد من  در آینده برسه ...
2 بهمن 1392

تولدت پیشاپیش مبارک

  عزیزم تولد چهارسالگیت مبارک هرچند هنوز ۱۳ روز به تولدت مونده ولی بخاطر اینکه توی محرم افتاده تصمیم گرفتیم که جلوتر برات تولد بگیریم همینطور برای داداشی به خاطر همین پنجشنبه تولد گرفتیم و همه عمه ها و خاله ها هم اومدند و سنگ تموم گذاشتند و خیلی خیلی به همه خوش گذشت . توهم که بزرگتر شدی اما شیطونتر اینهم داداش پیام . امیدوارم که همیشه صحیح و سالم باشید و باهمدیگه مهربون   ...
2 بهمن 1392

تولد

تولدت مبارک     عزیزم اینم تولد شش سالگی که خیلی خیلی خوش گذشت . خاله ها همه بودند به غیر از خاله مژده که نتونست بیاد چون یه پسر خوشگل آورده و باید از اون مراقبت کنه . اسمش رو هم گذاشته حامی . یه کم که هوا بهتر و گرمتر شد میریم شمال تا خاله مژده و بچشو ببینیم. توی تولد خودت که مجلس رو گرم کردی و کلی رقصیدی . پیام هم که سنگ تموم گذاشت و حسابی رقصید و همه رو خندوند. یک سال بزرگتر شدی و خانومتر       امیدوارم که سالهای سال زنده باشی         ...
18 دی 1392

آمادگی

سلام   پانیذ قشنگم معذرت می خوام که خیلی وقته نتونستم به اینجا سر بزنم و مطلب بنویسم . خیلی بزرگتر و خانمتر شدی . رفتی کلاس آمادگی پیش خاله الهه و خاله سمیه . چیزی دیگه تا مدرسه رفتنت نمونده. بلبل زبون شدی و حاضر جواب اما شیرین       ...
2 مهر 1392

تولد پنج سالگی

تولدت مبارک       پایان پنج سالگی و ورود به ۶ سالگی را عزیزدلم تبریک میگم ازاینکه یک سال بزرگتر شدی و شیرین زبونتر خوشحالم . هم به تو و هم به داداش مهربونت تبریک میگم که امروز تولد اونهم هست.       البته امسال به خاطر دو عزیزی که از دست دادیم نتونستم برای تولدتون سنگ تموم بگذارم ولی خوب پای ثابت همیشگی تولدتون مامانی و خاله مینو و مارال بودند که حضور داشتند و یه کیک کوچیک گرفتیم و چند تا بادکنک و عکس هم گرفتیم تا دل تو قشنگم شاد بشه . اینهم عکسهای تولد توی مهدی کودک با دوستان گل مهد کودک           ...
18 آذر 1391

عکس پاییزی

سلام امروز بیست و سوم آبانماهه و هوا هم بارونی و خیلی تمیز و شاعرانه ست. قراره که توی مهد کودک از بچه ها عکس بندازن و ما امروز کلی صبح دنگ و فنگ داشتیم تا پانیذ خانوم رو آماده کنیم . کلی هم دیروز توی خونه ژست عکس گرفتن تمرین کرده .  اینروزها که مدیر مهد عوض شده همه جور کلاس آموزشی توی مهد گذاشتن و خلاصه نمیدونیم که میخوان از این بچه ها چی در بیارن . کلاس زبان، سفال، ارف، شطرنج، یوگا و دوباره چی بیاد خدا عالمه؟ هرکدوم رو هم که ثبت نام نمی کنم، خود پانیذ گریه میکنه که همۀ بچه ها رو بردن توی کلاس و من رو نبردن؟ خلاصه مبجور شدیم که همه رو ثبت نام کنیم. یا همه فن حریف میشه یا اینکه به کل همه رو قاطی میکنه. ...
10 مهر 1391

شمال

پارک جنگلی سی سنگان جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۱ از تعطیلات تهران (اجلاس سران) استفاده کردیم و رفتیم شمال. خیلی خوب بود و خوش گذشت . پانیذ که با پسرخاله ها و دخترخاله ها حسابی بازی کرد و بهش خوش گذشت ، طوری که نمی خواست با ما  برگرده.  همیشه وقتی می خواهیم از شمال برگردیم پانیذ میگه مامان اینجا بمونیم ، میگم باید بریم خونه چون سرکار میریم ، تو مهد کودک میری و خونمون اونجاست . اونهم میگه خوب خونمون رو بیاریم اینجا من شمال رو خیلی دوست دارم. نمیدونم اگه بزرگتر بشه بازم نظرش همینه یا عوض میشه چون خودم هم خیلی دوست دارم از تهران برم و اونجا زندگی کنم ولی باید ببینیم که چی پیش میاد. دوهفته دیگه باید دوباره بریم چون عروسی خاله م...
10 شهريور 1391